❤❤ تو را همین گونه که هستی میخواهم چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی❤❤
عجب گناه بزرگی^دروغ+دوسداشتن=جدایی٪تنفر
|
|
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار،
بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری. . . . . . کاش می فهمیدی برای این که تنهایم تو را نمیخواهم ؛ برعکس....برای این که میخواهمت, تنهایم...! . . . آرام مــ ــــیـــــــ ـــــ ــــــرومــــ ... آنـچــنـان آرام کـه نـدانـی کـی رفـته ام! امـا وقتـی جـای خـالی مــرا بــبـیـنی آنـچــنــان سخــت رفـــتـــه ام کـــه تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی...! . . . من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها یک عالم گله و خدایی بی ادعا گم شده بودم میان دیروز و فردا تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم . . . چقدر صبور بود فالگیری که امروزم را در طالعم دید ولی.... " هیچ " نگفت... . . . كـــاش ميـدانستــى چـِـه لـِـذتــى دارد وقتــى كـِــه ميشــود خِيــــانَــت كـــرد... و نَكـــــرد.. . . . هـَمـیـشــه ... زمــِسـتـان کــه مـی رود، یک چـیـز هــایـی جـا مـی مـانـَد مـَثـلا چــَتـری در ایـسـتـگــاه قــَـطـار ... نـگـاهـی پــُـشـت بـُخـار شـیـشـه ... و رَد پـایـی روی بـَـرفــــ .. . . . میگویند دنیا زندانی بیش نیستـ کـــــــــاش حبسِ اَبَـــد ببُرند برایمان و تو هم سلولیِ من باشی . . . پــــلاک کوچـــه ، حـــتــــی آدرس خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام چه فایــــده ، یــــاد تــــــــــــــو در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی پـــیــــدا می کـــنـــد…
سه نفر آمريكايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شركت در يك كنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريكايي هر كدام يك بليط خريدند، اما در كمال تعجب ديدند كه ايراني ها سه نفرشا يك بليط خريده اند. يكي از آمريكايي ها گفت: چطور است كه شما سه نفري با يك بليط مسافرت مي كنيد؟ يكي از ايراني ها گفت: صبر كن تا نشانت بدهيم.
همه سوار قطار شدند. آمريكايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يك توالت و در را روي خودشان قفل كردند. بعد، مامور كنترل قطار آمد و بليط ها را كنترل كرد. در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! در توالت باز شد و از لاي در يك بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه كرد و به راهش ادامه داد. آمريكايي ها كه اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند كه چقدر ابتكار هوشمندانه اي بوده است.
بعد از كنفرانس آمريكايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان كار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز كنند. وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريكايي يك بليط خريدند، اما در كمال تعجب ديدند كه آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند. يكي از آمريكايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر كنيد؟ يكي از ايراني ها گفت: صبر كن تا نشانت بدهم.
سه آمريكايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريكايي رفتند توي يك توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريكايي ها و قطار حركت كرد. چند لحظه بعد از حركت قطار يكي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريكايي ها و گفت: بليط، لطفا داستان طنز زيبا كه نشان از كمال هوشمندي و ابتكار و خلاقيت و نبوغ هموطنان ايراني بخصوص در مورد استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي دارد،
اگرپسرانبودن مادخترابه چی میخندیدیم؟
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
می گوینـد: "دل بـه دل" راه دارد ...!
پـس چرا وقتی ;
"دلـم" را شکستــی ,
"دلــــت" نشکســــت ؟!!! هیچ چیز دلنشین تر از این نیست
که مدام اسمت را صدا بزنم
با یک علامت سوال … “؟”
و تو با حوصله جواب بدهی جونه ِدلم !؟
هیچکی نمی تونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمی تونه بفهمه که صدام از چی گرفته هیچکی نمی مونه با من توی داهم هم سفر شـــه اخه می ترسه با من با دل من در به در شـــه هچکی نمی تونه بفهمه که چرا چشمم همیشه خیسه خیـــســه چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من نمی نویسه هچکی نمی دونه قلبم تا حالا چند دفعه شکسته هیچکی نمی دونه سر راه اون تا حالا چند دفعه نشسته اخه تو کلبه سوت کور تاریک قلبم خورشید که جا نمـــیشه می دونم اگه تا لحظه مرگم بگردم دنبالش پیدا نمـــیشه
اخه تو کلبه سوت کور تاریک قلبم خورشید که جا نمـــیشه می دونم اگه تا لحظه مرگم بگردم دنبالش پیدا نمـــیشه
همه چي تو اين دنيا دروغه.. حتي عشق بين من و تو دوست دارم (i love yuo.(m اخه دوسش دارم... اون همه زندگي منه... مگه ميشه كوثر بدون مهرداد؟ نه امكان نداره... ديوونه وار مي پرستمت.. زندگيم دنیا پــــــر است از بــــــودن های بــــــی علــــــت.... و از ان بــــــدتــــــر رفــــــتن های بــــــی پاســــــخ ...
در آغوش این و آن بوده ای حالا مرا میخواهی؟ پسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت و حالش يه جوري شد و پسره اولین شبی بود که خونه نرفته بود
تصمیمو گرفتم تورو نمیدم از دست
حتی اگه نباشم بخوای ازم جدا شی
حتی به بودن من راضی اگه نباشی
تنهات نمیذارم
تنهات نمیذارم
نسبت به ساعت هایی که بی تو میرن از دست
به قطره های بارون وقتی رو موهات نشست
به لحظه ای که بی من پیش کسی می خندی
نسبت به هر گلی که عطرشو می پسندی
حساسیت دارم
حساسیت دارم
**********
به آدمای این زمین ، ستاره های آسمون
وقتی می افته به چشات نگاهشون
حساسیت دارم
حساسیت دارم
حساسیت دارم
**********
به آدمای این زمین ، ستاره های آسمون
وقتی می افته به چشات نگاهشون
حساسیت دارم
حساسیت دارم
حساسیت دارم
سگ تو روح هر چي پسره تو اين دنيا جز بابام.... همتون و همشون خرن ... گاون .. فقط بلدن با احساس ما بازي بازي كنن... خاك تو سرشون.. خدايا چه خلقتي/؟ چرا مرد؟ چرا پسر/؟ بايد اسمشون خر بود... ميبيني دنيا شده خرستون... موافقي؟ بهش ميزنگي ميگه شما ؟ميگم ي اشنا ...بعد ي مدت مي فهمه كه از دوستاي دوستشي... ي مدت مي حرفيد نه طوري كه خدا و نفس هم شده باشيد. طوري كه بفهمي زندست... دختر بهش اس ميده ولي هر شب ساعت 1 جواب ميگيره... خلاصه بعده ي مدت طولاني ..كه اينا هر روز قرار ديدار ميذاشتن و موفق نميشدن . ي روز دختر به پسر ميگه بيا پارك حداقل از دور ببينيم همو... پسره خيلي مقتدر بود ... ي بار حرغاشو ميزد و هيچوقت از حرفش برنميگشت...همون مرد مقتدره بود ... دختره اون روز نتونسته بود ببينه پسررو... اخه اون ي مشكل بينايي داشت.كه هميشه واسش درد سر بود و رو ضعيفي چشاش خيلي زجر ميكشيد..دوست داشت طوري حل كنه ولي نميشد.... خلاصه دختر و پسر لز هم خوششون مياد و قرار ميشه باهم بمونن ولي پسر خيلي مغرور بود البته شايد اول كار بود اونطور بوود ولي ن....... دختر هر روز ابراز محبت مي كرد ولي جوابي جز مرسي نميگرفت... هر روز كه ميرفت مدرسه با اسمش روزشو شروع مي كرد و ميگفت بدجور وابستش شدم... دختره .بنظر خودش و اطرافيانش دختره خوبي بود و اهل خيانت نبود به هيچ وجه..با اينكه پسره بهش اهميت نميداد بازم دلش خوش بود كه باشه بابا كمي صبر ميكنم خوب ميشه..شايد اونم عاشقم شد... چند روز بعد فهميد پسره سيگار ميكشه ميشه گفت دنيا رو سرش خراب شد چون اون دوس نداشت.... بعد چند روز قرار ميذارن دختره كلاس نره و با پسره وقت بگذرونند.. كه اونطورم شد.... دختره دلش پر بود از اينكه هنوز اونقدرام كه محبت كرده بود ج نگرفته بود از پسره ....در حالي كه پسره ادعاي زيادي داشت... سعي مي كرد رو حرفش هيچي نگه ولي اون روز..نميشه گفت كه روز خوبي برا جفتشون باشه چون دعوا كردن ولي به قول پسره همش تقصير دخترهست و اون بي گناهه...پسره ميره سيگار ميگيره تا پيش دختره بكشه در حالي كه صد بار بهش گفته بود كه عشقم من از سيگار بدم مياد و نكش ولي بازم قبول نداشت و نظر دختر واسش مهم نبود... ولي فداي اون پسر كه پيش دختر نكشيد و رسيدن خونه و به دعواشون و يكي ب دو ادامه دادن و دختر با ادب با پسر حرف ميزد ولي پسر در مقابل هر چي فحش بلد بود بهش داد تا كلمه اي كه گفت طوري ميزنم تا دندونات خورد بشن...ميدونيد دختر چقدر ناراحت شد ولي به روش نيورد؟خب اونم فحش بلد بود ولي از عشقش خچالت ميكشيد چون فكر ميكرد 1 روز ميشه كه بهش ميگه شوهرم ولي....... خدايا اون روز اخرش به خوبي ت شد براشون ولي ي عصره خوب واسه دختر ب پدر و مادرش شروع شد و دختر چند روزي تنبيه شد ولي بازم پسره باور نداشت حتي تو اون چند روز ي زنگ هم نزده بود تا بفهمه دختر مرده يا زندست... در حالي كه دختر هر ثانيه بفكرش بود... از در و زندگي افتاده بود چون دوسش داشت... چند روز خوب بودن بعد كه 2 هفته گذشت مامان باباي دختر نذاشتن اون بره بيرون چون بهش شك كرده بودن .. كه پسر هر روز به دختر مي گفت بايد بياي پيشم و خلاصه تا 1 هفته بعد كه قرار شد 5 شنبه ببينن همديگرو و دختره هم بهش قول داد ولي تو دلش اشوب بود كه هر چه زود تر معشوقشو ببينه و اعتراف كنه چقد دوسش داره و براش جون ميده در حالي كه تمام نقشه هاش به گل نشست... پسر خيلي دخترو اذيت كرد ميدوني وقتي بهت فحش جنده بدن چيكار ميكني؟؟ اون بيچاره نتونست ج بده بهش چون دوسش داشت و نميخواست دلشو بشكونه. بابا اون دوسش داشت... پسر اذيت كرد در حالي كه تقصير دختر و البته تقصير مامانش كه بقول پسره كه تيكه كلامش بود كه مامانش شده بود مييييخ...اره راس ميگه... بنظرت عشقت با دوري از بين ميره؟؟دوست داشتن چي؟يا هر دو فاصله هارو ميشكنن و به زندگيشون به دور از هم ولي در كنار هم ادامه ميدن.... كاااااش بازم موقعيتي باشه تا دختره باز بهش بگه جوجه؟عشقم؟نفسي؟ دختره دوست داره نامرد بازي درنيار برگرد... ولي الان دختره شده تك و تنها و با كسي دوس نميشه و شايد تا اخر با كسي نباشه چون وجدانش بهش اجازه ي جندگي نميده.... دوست داره برگرد تا زير برف از تنهايي و سرماش نميره...
میخام به یکی خودش میدونه کیه بگم با همه نامهربونیهات بازم میگم دوست دارم
از عشق:
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید نظره تو چیه؟ پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم
نظرتو بگو دختري بود نابينا روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
کاش خبر از این دل تنگم داشتی / کاش خبر از غصه و آهم داشتی این دل شده مبتلا به تو ای دوست / کاش مرهمی برای دردش داشتی . . . در خلوت من جز تو کسی راه ندارد / رخسار فریبای تو را ماه ندارد غمنامه ی من غصه ی چشمان تو باشد / غیر از تو دلم دلبر دلخواه ندارد . . . دوست مزرعه ی سرسبزی است که با امید و عشق در آن بذر می افشانی و با سپاس آن را درو میکنی . . . وصل تو کجا و من مهجور کجا / دردانه کجا ، حوصله ی مور کجا هرچند ز سوختن ندارم باکی / پروانه کجا و آتش طور کجا . . . کاش میشد در سایه ی مژگانت لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم . . . مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن / زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن چندیست که احساس می کنم / عزیزتر از جان ما شده ای ، احتیاط کن . . . به سلامتی رنگین کمون که فقط یک رنگ رو انتخاب نکرد گفت همه رنگ ها قشنگن خواست تو انتخاب کنی چه رنگی باشی هر رنگی می خوای باش ولی یکرنگ باش . . . زندگی، شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد تو، نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست زندگی را دریاب . . . زندگی مانند لبخند ژکوند است در نظر اول به روی بیننده تبسّم می کند امّا اگر در او دقیق شوی می گرید . . .
امشبم مثل خیلی شبهای دیگه یه هاله ی اشک چشمامو پوشونده و یه نم بهاری گونه هامو تر کرده یه لکه ی بزرگ غم صفحه ی سفید ذهنمو به تاریکی کشونده و یه حسرت عمیق مدام توی سینم چنگ می کشه حسرت روزای با تو بودن شبهامو بی ستاره کرده و تصور روزای بی تو بودن از روزام یه شب خاکستری ساخته آره ، باورش سخته ولی باید باور کنم که بهار با تو بودن بالاخره خزون شده و عادت لمس دستات برای همیشه اسیر چمدونهای خاک گرفته ی خاطرات شد چطور میشه نشست و دید و دم نزد ، وقتی که آرزوهات یکی یکی رنگ می بازن و زندگی سیاه قلمت کمرنگ و کمرنگ تر میشه منو ببخش ،منو ببخش اگه کمرنگم منو ببخش ،منو ببخش اگه هنوزم دوست دارم وقتی چشماشو باز کرد دید مادر و پدر هر دو بالای سرشن مادر طبق معمول اشک توی چشماش جمع شده بود ولی پدر اینبار تونسته بود خودشو کنترل کنه . مادر بهش گفت : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده . مادر اینو گفتو نم نم اشکش تبدیل به سیل شد برای همین پدر از اتاق بیرون بردش تا کمی آرومش کنه . توی ذهن پسر این جمله ی مادر تکرار میشد که : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده ولی هرچی فکر میکرد معنی حرف مادر رو نمیفهمید . آقای دکتر اومد بالای سرش یه کم خوش و بش کرد و بعد رفت سراغ معاینه بعد رو به پسر کرد و گفت : پسر قوی ای هستی حالت خوب شده فردا میتونی بری خونتون . پسر یه لبخند کمرنگ زد و با دکتر خدا حافظی کرد . مادر و پدر دوباره اومدن توی اتاق . پسر به محض دیدنشون گفت : پس شادی کجاست ؟ ادامه مطلب برو ادامه مطلب... نمیدونم چی بگـــــــم خیلی ســـــــخته واســـــــم گفتنـــــــش ولی مجبـــــــورم بایـــــــد بگـــــــم
چیـــــــه؟چرا ناراحـــــــتـــــــیـــــــن؟ بخندیـــــــن دنیـــــــا دوروزه ی روز ب دنیـــــــا میای ی روز میمـــــــیری خودتـــــــون بهتــــــر میدونیـــــــن ک دوس نـــــــدارم ناراحتیـــــــه هیچکـــــــیو ببینـــــــم پس ناراحـــــــت نشیـــــــن مرســـــــی! شایـــــــد ی روزی برگـــــــردم پیشـــــــتون اما ممـــــــکنه اونـــــــروز خیلـــــــی دیـــــــر شـــــــده باشـــــــه شایـــــــد همتـــــــون رفته باشیـــــــن امـــــــا واســـــــه من همیـــــــشه هســـــــتین ی جملـــــــرو هیچـــــــوقـــــــت فرامـــــــوش نکنیـــــــن حداقـــــــل ی جا بنویسین ک وقتـــــــی دیدیـــــــن یاد من بیفتیـــــــن زندگـــــــی کـــــــن برای کـــــــســـــــی کــــــــــــــ دوســـــــش داری "خدافظ" کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا نبود کبوتر بچهای با شوق پرواز پرید از شاخکی بر شاخساری نمودش بسکه دور آن راه نزدیک
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین ﺩﺧﺘﺮ:
روی قلبی نوشته بودن شکستنی است ؛ مواظب باشید !!! . . . میخواهم فاصله ها را بشکنم تا به تو برسم ، ولی افسوس فاصله ها درست برعکس دلها شکستنی نیستند !!!
. . . خوشا از بند دام عشق رستن / ز دست بی وفایان دل گسستن
از چـَهـار راه قلـبـَم عبــور ڪـَـرבے
و هــیـچ بــﮧ چــراغ قـلبـَم تـوجـّـﮧ نــڪـَـرבے امــا بدان: پلیــس قلبـم تــو را تعـقیـب خـواهـב ڪــَرב و بـَـرگــﮧ ے "בوسـتـَت בارم" را زیــر بـرف پاکن בلـت خــواهـב گــבْاشـت !
خدا نکند حرام در نزد انسان زینت داده شود! این یک بیماری قلبی است که انسان به آن مبتلا میشود ، که با وجود راه های حلال ، که نیازش را برآورده میکند ، خود را به حرام گرفتار مینماید
در زمانی که شان و ارزش جز
به دماغ و لباس و ماشین نیست
توی چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعی زن این نیست ...!!!
من دخترم!آنقدر زیبا که از دیدنم خسته نمی شوی من دخترم!آنقــدر مهربان که ندیده ای من دخترم!با چشمانـی زیبآ و براق من دخترم!اشک هایی دارم به اندازه ی دریا و حرف هایی دارم گاهی بزرگتر از آسمان من دخترم!به شکل ماه و گاهی زیباتر من دخترم!با قدی دخترانه من دخترم!مخلوقی عزیز در نگاه پیامبر (ص) من دخترم!همانی که تو بهـش میگی ضعیفه!!!!
من دخترم!فقط به جُرم دخــتر بودن! ضَعیف مَردیه که نمی تونه یک سآعت،چِشم و دِلِشو نگه دآره!
هویت مردآنه اَت رآ به آتش بکشم
به راستی نیم کیلو بآش ولی مَرد بآش
محرم نخستین ماه از ماههای دوازده گانه قمری و یکی از ماههای حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود.
|
قالب های نازترین جوک و اس ام اس زیباترین سایت ایرانی جدید ترین سایت عکس نازترین عکسهای ایرانی بهترین سرویس وبلاگ دهی وبلاگ دهی LoxBlog.Com |