❤❤ تو را همین گونه که هستی میخواهم چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی❤❤
❤❤ تو را همین گونه که هستی میخواهم چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی❤❤
عجب گناه بزرگی^دروغ+دوسداشتن=جدایی٪تنفر
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, توسط lovely girl |

بهش ميزنگي ميگه شما ؟ميگم ي اشنا ...بعد ي مدت مي فهمه كه از دوستاي دوستشي... ي مدت مي حرفيد نه طوري كه خدا و نفس هم شده باشيد. طوري كه بفهمي زندست... دختر بهش اس ميده ولي هر شب ساعت 1 جواب ميگيره... خلاصه بعده ي مدت طولاني ..كه اينا هر روز قرار ديدار ميذاشتن و موفق نميشدن . ي روز دختر به پسر ميگه بيا پارك حداقل از دور ببينيم همو... پسره خيلي مقتدر بود ... ي بار حرغاشو ميزد و هيچوقت از حرفش برنميگشت...همون مرد مقتدره بود ... دختره اون روز نتونسته بود ببينه پسررو... اخه اون ي مشكل بينايي داشت.كه هميشه واسش درد سر بود و رو ضعيفي چشاش خيلي زجر ميكشيد..دوست داشت طوري حل كنه ولي نميشد.... خلاصه دختر و پسر لز هم خوششون مياد و قرار ميشه باهم بمونن ولي پسر خيلي مغرور بود البته شايد اول كار بود اونطور بوود ولي ن....... دختر هر روز ابراز محبت مي كرد ولي جوابي جز مرسي نميگرفت... هر روز كه ميرفت مدرسه با اسمش روزشو شروع مي كرد و ميگفت بدجور وابستش شدم... دختره .بنظر خودش و اطرافيانش دختره خوبي بود و اهل خيانت نبود به هيچ وجه..با اينكه پسره بهش اهميت نميداد بازم دلش خوش بود كه باشه بابا كمي صبر ميكنم خوب ميشه..شايد اونم عاشقم شد... چند روز بعد فهميد پسره سيگار ميكشه ميشه گفت دنيا رو سرش خراب شد چون اون دوس نداشت.... بعد چند روز قرار ميذارن دختره كلاس نره و با پسره وقت بگذرونند.. كه اونطورم شد.... دختره دلش پر بود از اينكه هنوز اونقدرام كه محبت كرده بود ج نگرفته بود از پسره ....در حالي كه پسره ادعاي زيادي داشت... سعي مي كرد رو حرفش هيچي نگه ولي اون روز..نميشه گفت كه روز خوبي برا جفتشون باشه چون دعوا كردن ولي به قول پسره همش تقصير دخترهست و اون بي گناهه...پسره ميره سيگار ميگيره تا پيش دختره بكشه در حالي كه صد بار بهش گفته بود كه عشقم من از سيگار بدم مياد و نكش ولي بازم قبول نداشت و نظر دختر واسش مهم نبود... ولي فداي اون پسر كه پيش دختر نكشيد و رسيدن خونه و به دعواشون و يكي ب دو ادامه دادن و دختر با ادب با پسر حرف ميزد ولي پسر در مقابل هر چي فحش بلد بود بهش داد تا كلمه اي كه گفت طوري ميزنم تا دندونات خورد بشن...ميدونيد دختر چقدر ناراحت شد ولي به روش نيورد؟خب اونم فحش بلد بود ولي از عشقش خچالت ميكشيد چون فكر ميكرد 1 روز ميشه كه بهش ميگه شوهرم ولي....... خدايا اون روز اخرش به خوبي ت شد براشون ولي ي عصره خوب واسه دختر ب پدر و مادرش شروع شد و دختر چند روزي تنبيه شد ولي بازم پسره باور نداشت حتي تو اون چند روز ي زنگ هم نزده بود تا بفهمه دختر مرده يا زندست... در حالي كه دختر هر ثانيه بفكرش بود... از در و زندگي افتاده بود چون دوسش داشت... چند روز خوب بودن بعد كه 2 هفته گذشت مامان باباي دختر نذاشتن اون بره بيرون چون بهش شك كرده بودن .. كه پسر هر روز به دختر مي گفت بايد بياي پيشم و خلاصه تا 1 هفته بعد كه قرار شد 5 شنبه ببينن همديگرو و دختره هم بهش قول داد ولي تو دلش اشوب بود كه هر چه زود تر معشوقشو ببينه و اعتراف كنه چقد دوسش داره و براش جون ميده در حالي كه تمام نقشه هاش به گل نشست... پسر خيلي دخترو اذيت كرد ميدوني وقتي بهت فحش جنده بدن چيكار ميكني؟؟ اون بيچاره نتونست ج بده بهش چون دوسش داشت و نميخواست دلشو بشكونه. بابا اون دوسش داشت... پسر اذيت كرد در حالي كه تقصير دختر و البته تقصير مامانش كه بقول پسره كه تيكه كلامش بود كه مامانش شده بود مييييخ...اره راس ميگه... بنظرت عشقت با دوري از بين ميره؟؟دوست داشتن چي؟يا هر دو فاصله هارو ميشكنن و به زندگيشون به دور از هم ولي در كنار هم ادامه ميدن.... كاااااش بازم موقعيتي باشه تا دختره باز بهش بگه جوجه؟عشقم؟نفسي؟ دختره دوست داره نامرد بازي درنيار برگرد...

ولي الان دختره شده تك و تنها و با كسي دوس نميشه و شايد تا اخر با كسي نباشه چون وجدانش بهش اجازه ي جندگي نميده.... دوست داره برگرد تا زير برف از تنهايي و سرماش نميره...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: